محل تبلیغات شما

آزادكیش



این سفر مربوط به پاییز 96 است.
روز از نیمه گذشته بود كه از میناب به بندرعباس رسیدم و نهار خورده و نخورده، عازم بندر لنگه شدم. رویه ی من در بررسی بازار شهرهای هر استان، آن بود كه چند شهر پرجمعیت را انتخاب میكردم و میرفتم. بعد از بندرعباس و میناب، دو شهر لنگه و كنگ كه تقریبا به هم چسبیده اند، كانون سوم جمعیتی حساب میشود كه روی هم جمعیتی چند ده هزار نفری دارند. در كل، استان هرمزگان شهرهای بزرگی ندارد و قابل عرضشان بندرعباس است و بس.
بندر لنگه در غرب بندر عباس است و میانشان تقریبا دو ساعت با سواری راه است. جاده، عموما ساحلی است و از كنار بندر شهید رجایی هم میگذرد. بندر شهید رجایی از مهمترین بندرهای ایران برای بارگیری و تخلیه بار است. از نمای جاده هم انواع كانتینرهای كوچك و بزرگ در آن به چشم میآیند كه چند طبقه روی هم چیده شده اند. در حوالی بندر نیز تریلیهای بسیاری رفت و آمد میكردند.

جنگلهایی چون آنها كه نوبت صبح در مسیر بندرعباس-میناب دیده بودم، در این جاده نیز بسیار بودند و عموما نیز شامل درختان كَرَت میشدند. راننده ی تاكسی بندرعباس-لنگه، معتقد بود تخم كرت از آفریقا با كشتیهای اروپاییان به این منطقه آمده است! بوته زارها نیز در این راه به چشم میآمدند. در جنگلهای این حوالی، برخی درختچه ها به نظرم آمد كه متفاوت از كرت باشند اما همسفران گفتند اینها نیز از انواع كرتند اما من قانع نشدم! این درختچه ها مانند مخروطِ برعكسی بودند كه روی نوكش نشسته و قاعده صافشان در بالا قرار داشت! در مسیر جاده، جنگلهای حرا هم دیده میشدند. بر عكس مسیر بندرعباس-میناب، در اطراف این جاده خبری از كشتزار و باغ نبود و حالت كویری تری داشت. در اطراف كَنَخ (نزدیك بندر لنگه)، نخلستانهایی بود و نیز آب انبارهایی با گنبدیهای نسبتا نوك تیز، پرشیب و زیبا. گفته شد این آب انبارها، آب باران را جمع میكنند و امروزه استفاده ی چندانی ازشان نمیشود و فقط در روستاهای خیلی دورافتاده هنوز كاربرد دارند. بعد از كنخ، بعضی حدود گززار است اما همه اش بوته و درختچه بودند و درخت بزرگی به چشمم نیامد.
در طول مسیر، خاك خیلی جاها سفید بود كه نمیدانم گچ بود یا آهك یا شاید چیز دیگر. در نماهایی از ساحل، محدوده های كوچكی از دریا در كناره ها دیده میشدند كه در آنها چوب در كف دریا فرو كرده و بهشان تور وصل كرده اند! همراهان گفتند هنگام مد، در این تورها ماهی میافتد و هنگام جزر، روستاییان میآیند و ماهی برداشت میكنند.
در نزدیكی بندر كنگ تابلویی كنار جاده بود كه فاصله تا شلمچه، كربلا و نجف را مشخص میكرد!

لباس بانوان بندرعباس و میناب شبیه هم است؛ شلوارهای تنگ و پولك دوزی شده. خیلی دقت نكردم اما تفاوت محسوسی میان لباس ن بندر لنگه و كنگ با بندرعباسیها و مینابیها بود؛ ن لنگه و كنگ، لباسهایشان گشادتر است و دامنهای بلند به تن دارند و رنگ و نقش پارچه های لباسهایشان سنگینتر و دلنشینتر از ن بندرعباسی و مینابی است. همچنین به گمانم روی لباسهایشان یا پولك دوزی نیست یا كم است. اما دست كم نقطه ی مشترك همه شان این است كه یك طرف چادر نازكشان را روی شانه میاندازند.
در بندر لنگه مردانی با لباس عربی هم میدیدم. ن دارای لباسهای عربی خلیجی كه گشاد یك دست مشكی است هم زیاد به چشم میآمدند كه در بندرعباس شمارشان اندك بود. در لنگه مردانی با لباس بلوچی هم بودند اما متوجه نشدم بلوچهای ایرانند یا اتباع پاكستان. و نیز كمتر، نی را با لباس بلوچی دیدم. گفته شد از همه جای استان بلوچستان و نیز حتی پاكستان، بلوچها برای كار به این شهر میآیند. در كنگ هم بلوچ زیاد به چشم میخورد. آنجا چند نفر افغانستانی هم دیدم كه میشد از قیافه بازشناختشان. در میان بومیانی كه با لباس بندری (بندرعباسی) در بندر لنگه دیدم، نسبت به بندرعباس، آفریقایی تبارها كمتر بودند. گفته شد آفریقایی تبارهای لنگه به "رودباری" معروفند و محله ی مخصوص خودشان را در شهر دارند (رودبار شهری در تقریبا شمال میناب).
در بندر لنگه و كنگ، نی را میدیدم كه روی موتور، پشت مردشان، یك طرفه نشسته بودند (هر دو پا را یك طرف میگذارند نه در طرفین موتور).
چند بار شنیدم كه گفته شد بر خلاف لنگه، جمعیت نابومی كنگ خیلی كم است اما من در آن دو ساعت حضورم، در كوچه و بازار، نابومیهای بسیاری دیدم! همچنین گفته میشد وضع اقتصادی كنگیها خیلی بهتر از لنگه ایها است و دیده های من این ادعا را تأیید میكرد. با این كه شهر اصلا شیك نبود اما بهتر و ترتمیزتر از لنگه بود و مردمانش نیز هم.
شرجی هوا در بندر لنگه و بندر كنگ نیز نسبت به بندرعباس كمتر بود.
لنگه و كنگ بازارهای كوچك و ضعیفی دارند و این هزینه و وقتی كه گذاشتم، دست كم این دستاورد را داشت كه بدانیم اینجا خبری نیست. در فروشگاههای استان هرمزگان، اجناس خارجی و قاچاق فراوانند و خیلی از اجناس ایرانی اینجا غریبند! در میناب، ماننده آنچه در خوزستان دیده بودم، پیاده روهای سقف دار وجود داشت. در لنگه نیز بازاركی سقف دار بود كه از بس مختصر بود، آدم دلش نمیآید بگوید مانند بازار سنتی است.
یكی از دوستان دانشمند كه چند سال پیش دوران سربازی خود را این حوالی گذرانده بود، در پیامهایی كه در آن ساعات به هم میدادیم، گفت مردم بندر كنگ "نژاد عجیبی دارند؛ یك جور سبزه ی كشیده و زیبا با چهره ی ظریف، نه مثل مینابیها و رودانیها كه مثل سیاهان آفریقاییند. اهالی بندر كنگ بهترین دریانوردان خلیج فارس بوده اند (كِی؟) كه تا آفریقا رفت و آمد داشته اند. رسوم جالبی هم دارند مانند ختنه ی ن. در عین حال نشان بسیار آزاد و ریلكسند و بعد از عروسی، مطابق رسم میتوانند شوهرشان را مجبور كنند كه بیاید در خانه ی پدرزن زندگی كند. زبانشان عربی نیست و گویشی قدیمی، شبیه لارستانی است. بومیان بندر لنگه نیز مانند اهالی بندر كنگ استند اما خیلی مهاجر از جاهای مختلف میانشان هست".
میان بندرعباسیها و مینابیها -به جز آفریقایی تبارها- بومیان بسیاری را دیدم كه بینی عقابی داشتند. نمیدانم منظور دوستم از "چهره كشیده ی ظریف" شامل این ویژگی نیز میشود یا نه.
راننده ای كه از بندر لنگه مرا به بندر كنگ آورد، گفت عرب آبادان است كه هنگام جنگ به لنگه كوچیده. وی گفت مردم اینجا -عرب و ناعرب- سنی مذهبند اما با آغاز جنگ، كمی جمعیت شیعه مذهب از خوزستان به اینجا آمده اند و بعدها نیز از جاهای دیگر به اینجا مهاجرت شده و جمعیت شیعه مذهبی شكل گرفته است.
در كنگ و لنگه، با این كه مدتها بود از دهه ی محرم میگذشت، مانند مثلا اهواز و كاشان، موكب عزاداری امام حسین همچنان برپا بود.
رفت و آمد وسایط نقلیه ی عمومی میان بندرعباس با لنگه و كنگ، برخلاف انتظارم، اصلا پررونق نبود. خود همین مسئله نشان دهنده ی میزان رونق اقتصادی كشور ما در منطقه ی مهم خلیج فارس است. برای آمدن از بندرعباس به لنگه، كم معطل نشدم اما مصیبت اصلی هنگام برگشت بود. هیچ ماشینی وجود نداشت و در ساعات پایانی شب، آمدم كنار جاده و منزل به منزل، با سواری و باری و. ساعاتی از نیمه شب گذشته، خسته و گرسنه، خود را به هتلم در بندرعباس رساندم.
عصر روز بعد با اتوبوس راهی بوشهر شدم. در پایانه ی بندرعباس، رقابت برای جذب مسافر، خشن و خارج از آداب نیست و دلالها اسم شهرها را كم و كم رمق داد میزنند! جالب است كه دادزنهای كافه ها و اغذیه فروشیها، با حرارت بیشتری برای جذب مشتری با هم در رقابتند.

كتاب "گویش آذری" تألیف رحیم رضازاده ملك، در بر دارنده ی متن و ترجمه و واژه نامه ی رساله ی روحی اُنارجانی است. این كتاب در سال 1352 خورشیدی توسط انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان به چاپ رسیده است. مولف، در پایان مقدمه، چنین مینگارد؛ "این دفتر را به یاد كوششهای دانشی و غیرتمندانه ی شهید روانشاد احمد كسروی تبریزی، به آذربایجانیان پاكدل ارمغان میدارم". دست كم از همین یك جمله میتوان گرایش ملیِ ایرانی مولف و در عین حال فاصله اش از اندیشه های پان تركی را دریافت.
نثر رضازاده ی ملك در بیان توضیحات این كتاب، گاه قدمایی میشود كه به باور من مناسب یك متن علمی نیست. مثلا به جای این كه گفته شود "اكنون مردم تهران این كلمه را فلان جور تلفظ میكنند"، میگوید "كنون را اهل تهران.".
مولف فهرستی از آثار مكتوب به جا مانده ی زبان آذری (پیشاتركی) كه تا زمان نگارش كتاب حاضر، كشف شده و در دسترس قرار گرفته اند، ارائه كرده كه سده ی پنجم تا نیمه ی سده ی یازدهم هجری قمری را در بر میگیرد. این فهرست البته كوتاه است و رضازاده، فروتنانه راه آیندگان را در صورت كشف منابع دیگر، در این حوزه گشوده میداند. پیداست كه زبان آذری آخرین نفسهای خود را در واپسین سالهای این سده كشیده و بعد، دوران تسلط بی چون و چرای تركی است. رساله ی روحی انارجانی در زمان كشاكش زبان تركی و لهجه های بومیتر آذربایجان به رشته ی تحریر درآمده و به اعتقاد مولف حاضر، نوشتن این رساله از جمله مقاومتهایی است كه در برابر گسترش و نفوذ تركی انجام شده است.
رساله ی روحی انارجانی، كتاب كم حجمی است كه ارزش ادبی و اندیشه ای نداشته و بیشتر از آن جهت اهمیت دارد كه مفصلترین متن كشف شده ی تا كنون به زبان آذری (پیشاتركی) است. از زندگی و هویت روحی انارجانی نیز شرح دقیق و روشنی در دست نیست. و نیز در انتصابش به یكی از دو روستای اَنارجان یا اُنارجان (هر دو در آذربایجان) اختلاف است كه البته غالبا رأی به درستی دومی داده اند.
مولف روشن بین در بخش واژه نامه، از جمله به واژه نامه های زبانها و گویشهای محلی بسیاری ارجاع داده كه شباهت زبان رساله ی روحی انارجانی به زبانها و گویشهای نقاط مختلف ایران از جمله، انواع گویشهای خراسانی، بخارایی، مازندرانی، گیلكی، تالشی، كرمانی، زردشتیان كرمان، بیرجندی، لری، كردی و. گاه شگفت انگیز است. از این شباهت میتوان نتیجه ی بزرگی را حدس زد؛ اگر در سده های اخیر، زبان تركی در گستره ی بزرگی از آسیای میانه و خاورمیانه با چنین تسلط و شمار گویشور پخش نمیشد، در روزگار جدید كه عصر ملی گرایی و دولت-ملت سازی است و زبان یك مولفه ی اساسی -اگر نگوییم اساسی ترین مولفه- در این صورتبندیها است، جغرافیای ی منطقه به شكلی دیگر میبود و اتحادها و افتراقهای كشورها نیز متفاوت میشد. با این حال شایان یادآوری است كه در علم تاریخ، "اگر" وجود ندارد.
مولف در مقدمه، تصحیحهای پیشین رساله ی روحی انارجانی را نادقیق و ترجمه هایشان را دربردارنده ی اشتباههای بسیار میداند و برای برطرف كردن این ایرادها، مقابله های زیادی با لغتنامه های مختلف از جمله لغتنامه های زبانهای محلی و نیز ادبیات شفاهی نواحی مختلف، به ویژه تهران انجام داده است.
از جمله ویژگیهایی كه در زبان رساله ی حاضر هست، گرایش بسیار به تلفظ واژگان با ضمه است. این ویژگی را مثلا در زبان كنونی مردم دماوند و تا اندازه ای نیز زبان بلوچی میتوانم مثال بزنم كه واژگان بسیاری كه در دیگر زبانها و نیز فارسی معیار با فتحه یا حتی كسره تلفظ میشوند، در این زبانها با ضمه تلفظ میشوند؛ كُردن، پُستان، مُجش (مجوش؛ نجوش)، بُلغور، سُر (سَر)، دُل (دل)، بُرُنج، و. .
چنان كه در اینجا و آنجا زیاد به چشم میآید، گویا رسم بوده است تا همین اواخر (احتمالا تا پیش از نظام آموزش و پرورش جدید)، دو حرف كاف و گاف را در زبان فارسی یك شكل (به شكل كاف) مینوشته اند. از جمله مواردی كه مولف نتوانسته به تلفظ دقیق بسیاری از واژگان رساله ی حاضر در لهجه ی وقت آذربایجان دست یابد، همین واژگان كاف / گاف دار است.
رساله ی روحی انارجانی، زبان و شرح ماجراهای مردم كوچه و بازار تبریز است و دربردارنده ی هزلیات فراوان. چنان كه در مقدمه نیز مولف به تفاوتهای زبان شهری و زبان روستاهای آذربایجان اشاره ای داشته، گمانم بر این است كه زبان رساله ی حاضر، بسیار تحت تأثیر فارسی معیار است. من بعید میدانم كه در آن زمان، آذری زبانان روستاهای آذربایجان، زبانشان تا این اندازه به زبان فارسی معیار نزدیك بوده باشد.
تناقضهای دستوری چندی در زبان این رساله وجود دارد. در برخی ساختارها از دستور فارسی معیار پیروی شده و در برخی دیگر، از دستور زبان محلی. اگر این نكته درست باشد، میتوان میزان تأثیر زبان فارسی معیار را بر زبان مردم مركز آذربایجان -تبریز- دریافت. برای این دعوی چند مثال میآورم؛
1. در یك شعر، مثلا یك جا گفته شده "بمیرام آن دهانا (برای آن دهان بمیرم)" و جای دیگر گفته شده "آن زنبق سیمین را". اینجا، "دهانا" یعنی دهان را ولی میبینیم در مصرع بعدی، این دستور رعایت نشده.
2. در شعر دیگری، یك جا گفته شده "همچون قفل رومی وَ در زده (مانند قفل رومی به در زده)" و در جایی دیگر "زرده بُرُنج، كاله جوش، قیسی به روغن (شیرین پلو، كله جوش، قیسی روغنی). "وَ" در جمله ی نخست همان "به" در جمله دوم است اما یكی را به شكل معیار فارسی و دیگری را به شكل محلی به كار برده است!
3. در شعری دیگر، یك جا میگوید "نِشتی از این تلواسه (نشستی از این اضطراب)" و در جای دیگرش میگوید " وُلَت به جا نُشُست (مورمورت به جا نشست)". هر دو فعل نشتی و نشست به زمان گذشته ی ساده تعلق دارند و تنها در ضمیرشان تفاوت دارند و یكی دوم شخص مفرد و دیگری سوم شخص مفرد. با این حال یكی از مصدر "نشتن" و دیگری از مصدر "نشستن (نش+استن)" میآید.
و مثالهای دیگر. .
در واژه نامه ی كتاب، گفته شده كه واژه های قلب شده ی بسیاری مانند پلیته / فتیله، نبض / نظم و. در این اثر وجود دارد. به باور من این ویژگی از شفاهی بودن و ماندن این زبان است و در هر زبان شفاهی دیگری نیز میتوان آن را دید.

معناها و حوزه های معنایی واژگان و عبارات، در تاریخ زندگی بشر همواره دستخوش تغییر بوده اند. خاصه كه در روزگار جدید، سرعت تغییرات نیز بالا رفته است. دیشب كه بی خوابی به سرم زده بود، میان خواب و بیداری چیزكی -كلام و آهنگ، همزمان- به ذهنم آمد كه دستمایه ی تصنیفی میتوانست باشد وصف حال روزگار كه مشغله ی ذهن عموم است این روزها. به خود فشار میآوردم كه بخوابم اما تلاش بیهوده ای بود، به ویژه كه حالا ذهنم هشیار شده بود و چیزی را میكاوید؛ ای شهر چگونه خونین شدی / هر كوی به ماتم آذین شدی. . دیدم باید بلند شوم و روی كاغذ بیاورم و بقیه اش را هم جور كنم؛ این را نباید رها میكردم. یك جای كار خواستم مثلا شب را بیاورم؛ شاید كلامش هم جور شده بود اما دیدم اگرچه شب در ادبیات ما نماد تاریكی و خفقان و دلتنگی و عدم پیشرفت و. است اما شب، دیگر شب نیست. با این همه نیروی برق و وسایل روشنایی، شب، دهه هاست دیگر آن نقش و ویژگیهای دیرین خود را از دست داده و اگر بخواهیم سخنی گفته باشیم در پیوند با روح زمانه و زندگی امروز، شب را باید قلم گرفت! وقتی نظامی نوید میدهد كه "در نومیدی بسی امید است / پایان شب سیه، سپید است"، از شب، به ساعتهای طولانی تاریكی و احتمالا سرما نظر دارد كه بسیاری از فعالیتهای انسان مختل میشود؛ از توان تشخیص قوه ی بینایی كاسته میشود، دست و پای انسان در انجام كارها بسته میشود، از بیكاری و دست و پا بستگی حوصله سر میرود، به واسطه ی جهل و غلبه ی خرافه، اوهام هجوم میآورند و. . وقتی نیما -شاعر معاصر- دهه ها پیش "هست شب." را میگوید، روشنایی برق و مشغولات شبانه روزیی چون تلویزیون و گوشی همراه و اینترنت هنوز به عرصه نیامده و هیبت ناخواستنی شب را نشكسته اند و شب میتواند فراتر از گذشته ها، به نمادی اجتماعی ی نیز بدل شود. اما افسوس كه شب ما دیگر رنگی و آهنگی ندارد.
خواستم از فسردن و سرما استعاره بگیرم. اما كدام سرما؟ همین سرمای زمستانهای نسبتا خشك و بی برف و بارش؟ همین سرمای روزگار گرم شدن زمین و آب شدن یخهای چند میلیون ساله ی قطبی و یخچالهای باستانی؟ حتی بدتر از آن؛ سرمای روزگار فراوانی وسایل گرمازا و لباسهای بسیار و خانه های عایق و.؟ سرمای روزگار جاده های فراوان و همه جا و همیشه روان؟ دیگر سرما، سرما نیست؛ كیست كه دیگر دغدغه ی گرم كردن خود و خانه در زمستان را داشته باشد؟ كدام بیمار و كدام پیر است كه گمان كند از این سرما و این زمستان جان به در نخواهد برد؟ وقتی نسیم شمال میفرماید "عجب سرماست امشب ای ننه / ما كه میمیریم در هذاالسنه (امسال)"، نظر به سرمای استخوان سوز زمستانهای پربرفِ مردمانِ عموما كم لباس و خانه ناآبادِ روزگارِ جاده های اندك شمارِ خاكیِ زمانه و جامعه ی خویش دارد. او پدیده ی زحمت آفرینِ جان ستانِ آشنایی را بر مخاطبانش شرح میكند كه در روزگار ما دیگر وجود ندارد. سرما اكنون نه هول زندگی كه نمك آن است.
در ادامه نسیم شمال از زبان فرزند به مادر گله میكند "تو نگفتی میكنم امشب الو (آتش)؟! / تو نگفتی میخوریم امشب پلو؟! / نه پلو دیدیم امشب نه الو / سخت افتادیم اندر منگنه". در روزگار فراوانی مواد خوراكی و خاصه آن كه قوت غالب ما ایرانیان -كه روزی چند وعده سیر میخوریم- نیز اكنون همین "پلو" میباشد، حتی پلو و الو نیز بی معنی شده اند.
گاه كه میخواهم چیزی سر هم كنم از سخن منظوم، میفهمم كه زبان بیانم سخت در بند ادبیات قدمایی است و بسیاری از معانی و واژگان و عبارات، در روزگار ما دیگر آن معنا و در نتیجه كاركرد را ندارند. و این نه مشكل من تنهاست كه میبینیم بزرگان ادب معاصر نیز از این بند نرسته اند. سالهاست كه برایم سوال است آیا میتوان اینترنت، رایانه، تلویزیون، فضای مجازی، مترو، اتوبوس خط واحد، تاكسی، ماشینهای سریع السیر و. را در آثار ادبی جدی و فاخر نیز به كار برد همان گونه كه مثلا خرقه، دامن، زلف مشكین، باد صبا، طرف چمن، سحرخیزان، قدح، گل و بلبل و. برگرفته از ذهن و زبان سخندانان و سخن دوستان سده های گذشته بوده اند؟ آن مثالها كه آوردم، پدیده های غالب زمان مایند و عموما با آنها سر و كار داریم و جزوی از زندگی روزمره میباشند. وقتی در سخن از این چیزها مایه گذاشته شود و مثلا نمادگرایی ما با كاربرد اینها باشد، سخنمان هر چه كه باشد و هر پیامی كه با خود داشته باشد، از جنس ذهن و زبان مردم روزگارمان میشود نه برگرفته از قالبهای صرفا ذهنیِ ناشی از مطالعه ی ادبیات قدیم.
نكته هایی چند نیز باید در نظر گرفته شوند؛ آیا سرعت بالای تغییرات در زمانه ی ما، این فرصت را به پدیده ها و شرایط و حالتها میدهد تا در زبان ما تبدیل به سنت شوند؟ آیا اصطلاحات چندی كه میبینیم هر كدام ممكن است فقط چند سال در زبان عامه ی مردم جاری شده و آنگاه فراموش شوند را میتوان برای نزدیكی ادبیات با زندگی مردم، داخل ادبیات كرد؟ آیا مثلا پدیده ی جهانگیر و مهمی چون فیسبوك كه تسلطش در زندگی ما ایرانیان فقط چند سال طول كشید و با آمدن تلگرام و اینستاگرام، میدان را واگذار كرد، اصلا این فرصت را میابد كه وارد ذهن و زبان ادبیات ما شود؟
آشنایی ایرانیان با غرب در سده های متأخر، از جمله تأثیرهایی كه برما گذاشته، در موضوعها و در نتیجه زبان ادبی است. اگرچه گستره ی موضوعهایی كه در ادبیات شعری ما بدانها پرداخته میشود، بیش از یك سده است كه گسترده تر شده و طبیعت، مسائل اجتماعی و. نیز دستمایه ی آفرینشهای ادبی گشته اند، با این حال زبان ادبی ما همچنان عموما در قید همان ادبیات عارفانه ی قدمایی است. از سویی به واسطه ی همگانی شدن آموزش و پرورش، جامعه ی مخاطبان نیز بسیار بزرگتر شده و در حقیقت جنس مخاطب -روی هم ر فته- عوض شده. شاید اگر سواد همچنان نصیب خواص میشد، آن ادبیات عارفانه ی قدمایی همچنان بی اشكال در میان مخاطبان به حیات خود ادامه میداد.

مقاله ی نقد و بررسی كتاب زبان هند و اروپایی و هند و اروپاییها: بازسازی و تحلیل تاریخی یك زبان آغازین، و یك فرهنگ آغازین
نویسندگان كتاب: توماس گامكرلیدزه و ویاچسلاو ایوانف
نوشته و ترجمه رضا امینی
فصلنامه ایران و اسلام، سال اول، شماره 3 و 4، پاییز و زمستان 1393
***
نویسندگان كتاب، اتباع شوروی بوده اند و هر دو متولد 1929 میلادی. این دو كه به گواهی نویسنده، از سرآمدان و نظریه پردازان حوزه ی مطالعات زبانهای باستانی هند و اروپایی به شمار میآیند، آن گونه كه نویسنده مقاله از دیدارش با ایشان گزارش میدهد، زبان فارسی را نیز میدانسته اند. كلیت سخن ایشان در این كتاب، مشخص كردن خاستگاه هند و اروپاییان اولیه است. ایشان بر آنند كه با توجه به بازسازیهای زبانشناسی از زبان آغازین هند و اروپاییها، و تطبیق این زبان با شواهد باستانشناسی و جغرافیا و شیوه ی زندگی مردمان باستانی، خاستگاه هند و اروپاییهای اولیه باید 6000 سال پیش در شرق تركیه ی امروزی بوده باشد. با این كه تاریخ نگارش كتاب سال 1995 میلادی است اما به جرأت میتوانم مدعی باشم این نظریه را به عنوان یافته ای جدید و انقلابی، در كمتر از ده سال گذشته شنیده ام و حتی در یكی دو سال اخیر شنیده ام كه این نظریه ی جدید با چالش مواجه شده و زیر سوال رفته است.
اصل كتاب به زبان روسی است و نویسنده ی مقاله، نقد و بررسی حاضر را بر روی ترجمه ی انگلیسی نوشته و افسوس خورانه آرزو كرده كه كسی پیدا شود و این اثر مهم را به فارسی نیز برگرداند.
زبانهای هند و اروپایی، امروزه بزرگترین و از نظر جغرافیایی، گسترده ترین خانواده ی زبانی زمینند. تقریبا همه ی زبانهای اروپا به جز فنلاندی و مجاری و یكی دو زبان كوچك دیگر جزو این خانواده اند، زبانهای ارمنی و ایرانی و هندی نیز همچنین. قاره های آمریكا و اقیانوسیه نیز به جز آن معدود زبانهای بومیی كه مانده اند، همه عرصه ی زبانهای این خانواده اند. در بخشهای بزرگی از آفریقا نیز زبانهایی چون فرانسوی و هلندی و انگلیسی و پرتقالی صحبت میشوند.
كتاب حاضر، این نظریه ی غالب زمان خودش كه هند و اروپاییهای اولیه جایی در شرق یا شمال شرق اروپا میزیسته اند را زیر سوال میبرد و با بازسازی زبان اولیه ی هند و اروپایی، به واژگانی دست میابد كه آنها را منطبق بر سبك زندگی و جغرافیای موجود در 6000 سال پیش شرق تركیه ی امروزی میداند؛ سبك زندگیی متكی بر كشاورزی و احتمالا همزمان، دامپروری و رام كردن و سواری گرفتن از اسب. نویسندگان مدعیند انقلاب كشاورزیی كه هند و اروپاییهای اولیه از آن بهره گرفتند، باعث رشد جمعیت و در نتیجه كوچ اجباری آنها به سرزمینهای جدید برای ایجاد كشتزارهای جدید بوده است. استفاده منحصر به فرد از اسب و ارابه (عرابه؟) نیز این اقوام اولیه را در این راه بسیار توانمندتر میكرده است.
در مقاله چند صفحه به شیوه ها و قوانین تخصصی زبانشناسی در زمینه ی تطبیق واژگان و دستگاههای آوایی و تشخیص صورت باستانی واژگان اختصاص داده شده بود كه فقط روخوانی كردم و احتمالا بدون معلم چیز خاصی از آنها سر در نمیآورم. اما برایم جالب بود كه میتوان با مقایسه ی زبانهای همخانواده -اعم از زبانهای زنده و اسناد مكتوب به جا مانده از زبانهای مرده- به قواعد و شواهدی دست یافت و بر اساس آنها در مورد دستگاه آوایی و واژگان و دیگر ویژگیهای نیای منقرض شده ی این زبانها گمانه زنیهای استواری داشت. با این حال در خود مقاله گاه به نقض گمانه زنیهای پیشین اشاره شده است و مخاطب اینچنین میفهمد كه دستاوردهای حاضر نیز ممكن است روزی مردود شمرده شوند.
در بخشهایی از كتاب به تقسیم بندی زیرشاخه های زبانهای هند و اروپایی پرداخته و تاریخ جداشدن هر كدام از شاخه ی اصلی را نیز ذكر كرده است. مثلا زبان تخاری (تخار منطقه ای در شمال غرب چین امروز) كه سده ها است جزو زبانهای مرده در شمار میآید، در این كتاب جزو خانواده ی زبانهای اروپایی دسته بندی شده كه پیش از كوچ اقوام هند و اروپایی زبان به اروپا، تخاریها از دسته ی اصلی جدا شده و راه شرق در پیش گرفته اند.
برخی اقوام مانند نورستانیهای كوهستان پامیر در شمال شرق افغانستان امروزی (كافرها) نیز بازماندگان جداشدگان از هند و اروپاییهای اولیه، پیش از آن كه این اقوام به سرزمینهای اروپا دست یابند دانسته شده اند.
با توجه به این كه تخارهای باستانی یا حتی نورستانیهای كنونی افغانستان -كه قومی منزوی در كوهستانهای صعب العبور پامیر بوده و استند- مردمانی با ویژگیهای نژادی مردمان شمال اروپای امروزی (پوست سفید و موی بور و چشمان رنگی) گزارش شده اند، برای من جای سوال است كه چگونه پیش از آن كه اقوام هند و اروپایی با مردمان بور و چشم رنگی شمال اروپا درآمیزند، گروههایی از هند و اروپاییها كه از هسته ی اصلی جدا شده و به سرزمینهای دیگر كوچیده اند، دارای این ویژگیهای نژادی بوده اند؟ این میان، یا بر خلاف نظر نویسندگان كتاب و محققان ژنتیك باید هند و اروپاییهای اولیه ی برخاسته از شرق تركیه امروزی را دارای ویژگیهای نژادی مردمان شمال اروپا بدانیم یا اصلا خاستگاه اولیه آنها را -چنان كه نظریه هایی نیز در این خصوص وجود دارد- در سرزمینهایی میان قفقاز و شمال اروپا در نظر آوریم.
روی هم رفته به عنوان یك دوستدار مباحث زبان شناسی و مربوط به هند و اروپاییها، چند نكته ی مبهم و مورد سوال در نظریه ی حاضر دیدم كه به مواردی از آنها اشاره كردم. بی شك در 24 سال گذشته كه این اثر در دسترس اهل علم و علاقه مندان بوده است، با توجه به یافته های باستان شناسی جدید و به ویژه دستاوردهای ژنتیك مولكولی، به این ابهامها و اشكالها پرداخته شده است كه من از آنها بی خبرم. شایان گفتن است كه نویسنده مقاله نیز به نقش ژنتیك مولكولی در تعیین نقشه ی مسیرهای مهاجرت و اختلاط گروه های بشری در طول تاریخ اذعان دارد و آن را گشاینده ی معماهای موجود، در آینده میداند.

مدتهاست كه كتاب یا مقاله ای اگر میخوانم، یادداشت برداری نمیكنم چرا كه وقت و تمركز لازم برای این كار را ندارم. چه بسا كتابهایی كه این مدت، خواندنشان را با یادداشت برداری شروع كرده و به خاطر اخلال در این مهم، حتی از ادامه ی مطالعه باز مانده ام! و از وقتی بر من مسلم شد كه نمیتوانم یادداشت برداری كنم، حتی كتابهایی که جذبشان شده‌ام را نیز نخوانده، رها كردم! اما مدتی است خود را راضی كرده ام كه دیگر در قید یادداشت برداری -كه سالها بودم- نباشم و مطالعه ام را وما به این روش گره نزنم. و این جوری كمی وجدانم آرامتر شد و كتابخوانی راحتتر. اخیرا نیز تصمیم گرفته ام اگرچه شرح جامعی نخواهد شد اما خلاصه ای از هر كتاب و مقاله ای كه میخوانم نیز بنویسم كه خالی از ارزش نیست و چه بسا به كار هم بیاید. و نوشته ی حاضر محصول همین نگاه است.
***
كتاب "تحول زبان آذربایجان در گذر زمان" نوشته ی دكتر عباس جوادی است. نویسنده ی میانسال، خود زاده ی تبریز است و در خارج از ایران زندگی میكند و اگر درست متوجه شده باشم، رومه نگار است. كتاب، شامل یك مصاحبه ی طولانی با عباس جوادی، در موضوع عنوان كتاب است و نیز مقاله هایی از جوادی در موضوعهای مرتبط به آن پیوست شده است. كتاب، از سوی نشر نبشت در سال 1397 منتشر شده است.
مسئله ی زبان آذربایجان و تاریخ تحولات آن، جدای از جذابیتی كه فی نفسه برای من داشته به تحولات سالها و به ویژه ماههای اخیر این خطه از میهنمان نیز گره خورده است. چند هفته ی پیش بود كه در مسابقه ی فوتبالی در تبریز شاهد شدیدترین حركات و شعارهای تجزیه طلبانه و ایران ستیزانه بودیم كه بر محوریت تفاوتهای زبانی و آنگونه كه ادعا میشود، قومی و نژادی و فرهنگی پایه گذاشته شده است. همیشه برایم سوال بوده كه زبان مردم آذربایجان از چه زمانی و طی چه فرآیندی تركی شده است چرا كه میدانیم تركان تا تقریبا 1000 سال پیش در این خطه اصلا حضور نداشته اند. هویت طلبی قومی، بر پایه ی مولفه ی زبانی، سكه ی رایج این سالهای خاورمیانه است كه میرود در كشور ما نیز به مراحل تعیین كننده ای برسد.
جوادی رویكردی علمی و معتدل نسبت به موضوع زبان و قومیت و فرهنگ و نژاد دارد و از این رو بدون سند سخن نمیگوید و از هر سندی به اندازه ی كاركرد و اعتبار آن، نتیجه میگیرد و نه بیشتر. طبیعت اظهار نظر علمی، اعتدال و احتیاط و نسبی گرایی است. بنا بر این در اندیشه ی جوادی، نژادپرستی و قوم پرستی جایی ندارد چرا كه اقوام و زبانهای كنونی -دست كم در خاورمیانه و ایران و آذربایجان- را دارای ریشه های چندگانه و متكثر میابد. مثلا مردم آذربایجان كنونی اگرچه عموما به یك زبان -فارغ از تفاوتهای لهجه ای- گفتگو میكنند اما بی شك از آمیختگی نژادهای مختلفی میباشند و اشتراكات فرهنگی و زبان و نژادی بسیاری با اقوام همسایه و حتی دورتر دارند. پذیرش چنین واقعیتهای كلیدیی، یكی از نكات مهم مغفول مانده ی فضای هویت طلبیهای كنونی خاورمیانه است؛ این كه مثلا كردها بدانند حتی همین الان هم مجموعه ای از مردمانی با نژادها و زبانها -نه فقط لهجه ها- ی گوناگونند تحت لوای  یک نام (کرد) و با همسایگان و اقوام و مردم دورتر نیز ریشه های مشترك دارند. یا مثلا تركها بدانند صِرف اشتراك زبانی، باعث نمیشود در همه چیز مشترك باشند و یك قوم و یك مردم در شمار آیند؛ چنان كه آن ترك عموما یونانی تبار سواحل مدیترانه برخاسته از یك ریشه و فرهنگ نسبتا متفاوتی از آن ترك قفقازی است و این قفقازی ترك زبان در عموم ویژگیهای انسانی و اجتماعی به همسایه ارمنیش شبیه تر است تا مثلا به آن ازبك كه او نیز به لهجه ای از زبانهای تركی سخن میگوید.
جوادی، تحول زبان آذربایجان را در طی زمان پی میگیرد و به ترتیب سه دوره ی مهم برای آن برمیشمارد؛ دوره ی زبانهای پیش‌ایرانی، دوره ی زبانهای ایرانی، دوره ی زبان (زبانها) تركی. در مورد دوره ی زبانهای پیش‌ایرانی آذربایجان (مثلا اورارتویی) میگوید كه منابع چندانی از آنها در دست نیست و نمیتوان در مورد خانواده ی زبانی و بسیاری از ویژگیهای آنها اظهار نظر دقیقی كرد. با ورود اقوام ایرانی در هزاره ی دوم پیش از میلاد، كم كم در جاهای مختلف ایران و همچنین آذربایجان، نشانه ها و آثار زبانهای این اقوام دیده میشود و به مرور، دیگر زبانها از بین میروند. نكته ای كه جوادی بر آن تاكید دارد، این است كه از بین رفتن زبانها، به معنای از بین رفتن گویشوران و اقوامی كه آن زبانها را تكلم میكرده اند نیست بلكه این مردمان در صورت بندی های جدید اجتماعی و قومی، حل شده و همچنان به حیات خود ادامه میدهند. و چه بسا ویژگیهای زبانی و فرهنگی و. را نیز مانند نژاد خود، به آیندگان منتقل كنند. دوره ی زبانهای ایرانی تا تقریبا 1000 سال پیش دوام میآورد و آنگاه كم كم با كوچ و تسلط قبایل ترك از آسیای میانه و تركستان به آذربایجان، قفقاز و آناتولی (شرق تركیه ی امروزی)، دو گروه عمده ی زبانی در آذربایجان در كنار هم تا قرنها زندگی میكنند؛ زبانهای ایرانی، زبان (زبانهای) تركی. این زیست مشترك زبانها اما به تدریج و طی چند دوره، به تسلط كامل تركی در این منطقه منجر میشود؛ دوره ی نخست، دوره ی كوچ قبایل در زمان سلجوقیان است. دوره ی بعدی، حمله و حكومت مغولان است كه عمده ی سپاه ایشان متشكل از جنگجویان قبایل ترك آسیای میانه بوده است. در همه ی این چند قرن، آذربایجان مانند منزلگاهی بوده كه قبایل ترك را از آسیای میانه به قفقاز و آناتولی هدایت میكرده. در خصوص گرایش زیاد قبایل ترك به اسكان در قفقاز و آناتولی، جوادی معتقد است كه این مناطق از آنجا كه "حاشیه" ی جهان اسلام بوده اند، خط مقدم جهاد با دولتهای غیرمسلمان و در نتیجه كسب غنایم به شمار میرفته اند و از همین رو، علاقه ی زیادی برای حضور و اسكان در این مناطق توسط قبایل ترك -كه از آسیای میانه و تركستان میآمده اند- وجود داشته است. دوره ی بعدی در روند تسلط زبان تركی در آذربایجان، تشكیل حكومت صفوی و بازكوچ قبایل ترك به ویژه از آناتولی به مقصد آذربایجان بوده است. جوادی این بازكوچ اخیر را در تغییر تركیب جمعیتی منطقه ی آذربایجان و تشكیل یك اكثریت تركی‌زبان، عامل اصلی میداند. و در همین دوره ی صفویه است كه آذربایجان به طور تقریبا مطلق ترك زبان میشود كه تا كنون نیز این روند پابرجا است.
یكی از مباحثی كه جوادی بر آن تأكید دارد، نقش زبان بین الاقوامی و بین فرهنگی فارسی است كه امروزه واگرایان میخواهند آن را به زبان یك قوم تقلیل دهند كه در طول تاریخ و به ویژه امروزه به دیگران تحمیل شده و میشود! جوادی نمونه های بسیاری را میآورد تا نشان دهد كه زبان فارسی در كنار عربی، زبان اول دربارها و نویسندگان ترك در طول تاریخ بوده است. این نقش زبان فارسی، در قفقاز تا مدتی بعد از جدا كردن این مناطق از ایران (دوره ی جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلیشاه) ادامه دارد و در جهانشاهی عثمانی هم با فراز و فرودهایی تا تشكیل جمهوری تركیه -اگر اشتباه نكرده باشم- در كمتر از 100 سال پیش دوام داشته است. در آذربایجان اما بی انقطاع تا كنون، فارسی زبان نخست رسمی و درباری و ادبیات جدی است. این القای نادرست را نباید پذیرفت كه كاربرد فارسی در مناطقی چون آذربایجان متأخر است و محصول دولت-ملت مدرن پهلوی و آن هم از سر اجبار و با پس زدن زبان محلی! فارسی در طول حیاتش همواره زبان واسط و فرهنگی مشترك اقوام ایرانی و حتی ناایرانی بوده و همچنان است. فارسی دست كم هزار سال است كه ابزار مشترك ملتها و اقوام گوناگون بوده و ادیبان و دبیران بسیاری با ریشه های قومی و زبانی مختلف بدان بالیده و آن را پرورده اند. فارسی زبان یك گروه نژادی و حتی قومی نیست. و ناگفته نباید گذاشت كه همچنان كه جوادی شرح میكند، بزرگترین خدمت به نشر و گسترش زبان فارسی از آسیای میانه تا قلب هند و روم، به دست امیران و سرداران و حكومتهای قبایل ترك اتفاق افتاده است. چنان بر میآید كه تركانی كه از آسیای میانه برمیآمده اند، فارسی را به عنوان یك زبان خودی در مقام زبان حكومت و دربارهایشان به كار میبرده اند.
یكی از نكاتی كه جوادی به آن اشاره میكند، اهمیت الفبا و خط در پیوستگی فرهنگی با دیگران و گذشته است. چنان كه ما ایرانیها و افغانستانیها و اعراب از آنجا كه از یك الفبا استفاده میكنیم، میتوانیم هم با آثار تاریخی و یادگارهای گذشتگان ارتباط برقرار كنیم و هم نوشتارهای زبانهای متفاوت یكدیگر را -دست كم- بخوانیم. اما مثلا در جمهوری تركیه با به كار بردن الفبای لاتین از زمان تشكیل این دولت-ملت، عملا یك گسست فرهنگی و تاریخی  اتفاق افتاده. به نظر میرسد در حال حاضر حالی كردن اشتراكات با ما همسایگان حتی، فارغ از زبان تركی، به اهالی تركیه مشكل است! در قفقاز و آسیای میانه نیز با ملت سازیهایی كه در دوره ی تسلط روسها شكل گرفته است، خط و الفبای روسی به كار میرفته است كه بعد از فروپاشی جمهوری شوروی، عموما هر دولت-ملتی راه خود را پیش گرفته و هویت سازی متفاوتی را دنبال میكند و الفبای متفاوتی (روسی، لاتین) به كار میبرد اما نقطه ی مشترك همه شان دوری گزیدن از هویت تاریخی مشتركشان است.
تحصیل زبان مادری یا تحصیل به زبان مادری نیز دو موضوعیند كه جوادی به آن پرداخته است. این دو عبارت علیرغم شباهت اما دو معنای متفاوت دارند كه زیاد دیده میشود عوام متوجه آن نیستند؛ تحصیل زبان مادری آن است كه شخص زبان اول و خانگی خودش را به صورت مكتوب نیز بیاموزد و اگر منابع ادبیی به آن هست، آنها را در یك موسسه ی آموزشی مطالعه كرده و فرا گیرد. این امر میتواند در كنار آموزش به زبان رسمی باشد. جوادی خود طرفدار چنین طرحی است و آموزش زبان مادری را لازم میداند. اما تحصیل به زبان مادری به این معنی است كه زبان رسمی آموزش و پرورش برای هر منطقه ای و یا مردمی، زبان مادری یا همان زبان اول و خانگی آن مردم و منطقه باشد. مثلا در شهر تبریز كه اكثریت تركی زبانند، تحصیل به زبان مادری یعنی این كه تركی جایگزین فارسی در نظام آموزش و پرورش كنونی بشود و همه ی منابع و مواد درسی به این زبان تدریس شود. چنین رویكردی نیازمند پاسخ به ملاحظاتی چند است؛ مثلا اگر قرار باشد در ایران كنونی، تحصیل به زبان مادری باشد، آیا متولیان امر توان تهیه ی مواد درسی به دهها و شاید صدها زبان و گویش را دارا میباشند؟ آیا منابع لازم در هر زبانی برای ایجاد نظام آموزش و پرورش به آن زبان وجود دارند؟ آیا هر زبان و گویشی در طول تاریخ موجودیتش، آنچنان پرورده شده است كه در قرن 21م بتوان با آن هم ادبیات تدریس كرد، هم ریاضی، هم علوم طبیعی، هم فلسفه، هم صنعت و.؟ پاسخ همه ی این پرسشها منفی است و اهمیت فارسی هم اینجا مشخصتر میشود كه در همه ی این ویژگیها سرآمد زبانهای موجود در كشور ایران و حتی كشورهای همسایه است. ملاحظه ی مهم دیگری نیز كه از نظر جوادی دور نمانده، بایستگی وجود یك زبان واسط و رسمی به عنوان زبان ملی برای حفظ یكپارچگی هویتی و ارضی كشور است. یك ایران بزرگ و مقتدر جز با زبان رسمی و ملی امكان پذیر نیست. و بسیار مایه بختیاری است كه زبان ملی ما بیش از هزار سال و بدون تحمیل و اجبار، زبان ملی و فرهنگی ما و همسایگان کنونیمان بوده که با شكل گیری دولت-ملتهای معاصر، زبان رسمی گشته است.

نوشته شده در پاییز 96، تصحیح و تكمیل شده در پاییز 98؛

نكته ای چند در مورد گزارشگران فوتبالی صدا و سیمای ما؛
۱. گزارشگر و مجری باید ذاتا سخنور و هنرمند باشد و بداهه پرداز. متاسفانه عموم مجریان و گزارشگران برنامه‌های فوتبالی سخنور نیستند در حالی که دقایق طولانی باید حرف بزنند و گزارش کنند. کسانی که آهنگ جمله‌هایشان منقطع و روی اعصاب شنونده است و کاملا پیداست هنگام سخن‌گفتن، كلام و حتی معنا در ذهنشان جاری نیست و همه‌اش زور میزنند كه سخن را جور و جمع و جور كنند. هادی عامل چقدر راحت و بی‌تکلف و سریع کشتی را گزارش میکند؛ تو گویی میان ذهن و زبانش فاصله‌ای نیست.
گزارشگر باید از توضیح واضحات و تکرار پشت سر هم مفاهیم ساده با انواع جمله‌بندیها بپرهیزد. در کار گزارش، ایجاز است که هنر به شمار میرود نه طولانی کردن کلام بی‌مایه. همچنین پیچیده گویی و پیچاندن معناها و به کار بردن جمله‌های منفی برای بیان مفاهیم مثبت یا برعکس، باید به عنوان مزه‌ریختن و گه گاه به کار رود ولی متاسفانه باب شده و گمان میکنند با چنین پیچیدگیهایی به سبک فاخری گزارش میکنند. مثلا امشب پیمان یوسفی میگفت فلان تیم فلان درصد پاس سالم داشته و تیم حریف در پاسهایشان فلان درصد توپ را به مقصد رسانده‌اند و توپ را لو نداده‌اند!
یا جمله‌های معروف جواد خیابانی؛ الان وارد فردا شده‌ایم / کسانی که هنوز نخوابیده‌اند قطعا بیدارند / . . گاهی دقت کرده‌ام و متوجه شده‌ام گرچه افکار عمومی روی اشتباهات و گافهای سخنان خیابانی تمرکز کرده‌اند اما  آمار دیگر گزارشگران ما هم دست کمی از جناب خیابانی ندارد.
۲. گزارشگر باید به ادبیات فارسی تسلط داشته باشد. این زبان میثاق ملی و از اركان هویت ایرانی ماست حتی اگر هیچ كداممان زبان مادریمان فارسی نباشد. گزارشگران ما عموما جمله‌های اشتباه و واژگان نابجا و. را به کار میبرند. به گمانم با آمدن آقای فردوسی‌پور به عرصه، به خاطر تسلط ایشان به زبان انگلیسی، دستور جمله‌سازی و حتی آهنگ سخن‌گفتن خیلی از گزارشگران ما تحت‌ تاثیر انگلیسی قرار گرفت یا دست کم از فارسی دور شد. مثلا فردوسی پور در میان گزارشگران باب كرد كه وقتی بازیكنی به دنبال توپ است و اصلا امكان رسیدن به توپ را ندارد، بگویند؛ هرگز به توپ نمیرسه! اینجا "هرگز" احتمالا ترجمه ی تحت اللفظی never است اما باید توجه داشت كه "هرگز" در ادب فارسی چنین كاربردی ندارد و درست آن است كه گفته شود "اصلا به توپ نمیرسه / به توپ نخواهد رسید". حتی اگر فعل جمله را مناسب معنای "هرگز" بیاوریم و به آینده ی دور اشاره كنیم و بگوییم "هرگز به توپ نخواهد رسید"، باز هم جای قید شدید و محكمی چون "هرگز"، در چنین فعل و انفعال چند ثانیه ای مختصری نیست خاصه كه بعد از آن نیز دوباره و به سرعت بازی به جریان خواهد افتاد!
امشب آقای یوسفی گفت هواداران "از نتایج تیم بارسلونا سخت (بسیار) راضیند و از سبک بازی نه" اما تكیه ی جمله را به جا نگفت و جوری ادا کرد که سخت معنی بسیار نمیداد. 
گزارشگری ورزشی و به ویژه فوتبال، با توجه به اقبال عامه به ورزش و فوتبال، بسیار مهم و اثرگذار است و ای كاش مدیران ما متوجه این مسئله باشند. چند تن از گزارشگران ما سواد ادبی دارند، حتی ادبیات كوچه و بازار؟! بایسته است كه گزارشگران ما به انواع ادبی و ادبیات هر حوزه هم آشنا و حتی مسلط باشند و از هر كدام در جای مناسب بهره بگیرند؛ حماسه، غنایی، تراژدی، كمدی و. . مثلا میشود گزارشگرانی داشته باشیم که به ادبیات کوچه و بازار تسلط داشته باشد و با این سبک گزارش کند. اگر درست یادم مانده باشد، گزارشگران دو سه دهه پیش ما به این نوع ادبیات آشنایی بیشتری داشتند و زبانشان به زبان عامه مردم نزدیکتر و گزارشهایشان جذابتر و دلنشینتر بود. شاید بیش از دو دهه ی پیش بود كه اسكندر كوتی برنامه تلویزیونیی تهیه كرده بود از خلاصه ی جامهای جهانی گذشته و در جام 1990 هنگام به تصویر كشیدن گل دیرهنگام آرژانتینیها كه به حذف رقیب (برزیل) منجر شد، كوتی با آهنگی شكوهمند روایت كرد؛ و این پایان رویاهای برزیلیان بود.
نپژوهیده، از نتیجه ی كار میدانم و میدانیم كه چنین معیارهایی در برگزیدن مجریان و گزارشگران، دست كم در سالهای اخیر در میان نیست. همانطور كه مظفرالدین شاه مرحوم فرموده "آخر همه چیز ما باید به همه چیز ما بخورد"؛ نمیشود در عرصه های دیگر شایسته سالاری محلی از اعراب نداشته یا در درجه ی چندم اهمیت باشد اما در گزینش مجری و گزارشگر ورزشی رعایت شود!





آخرین جستجو ها

Nancy's receptions نمایندگی فروش یو پی اس در تبریز،تهران،اهواز،مشهد و اصفهان Jeffrey's game bjyuan1026 تدریس خصوصی ریاضی و فیزیک و شیمی کنکور سراسری- معلم خصوصی ریاضی و فیزیک و شیمی پژوهشکده مجازی طراحی صنعتی ایران ثبت شرکت - ثبت برند - ثبت برند لاتین Mercedes's life شیمی دبیرستان ............ شیمی و آزمایشگاه ............ علمی و آموزشی پرسپولیس نیوز